معنی همیشگی و دائم

حل جدول

همیشگی و دائم

مداومت


همیشگی

دائم

ابدی، جاویدان

دائمی

ازلی

لغت نامه دهخدا

همیشگی

همیشگی. [هََ ش َ / ش ِ] (حامص) مداومت و پیوستگی. (آنندراج). دوام. دیمومت. (السامی). || ازلیت. قدم. (السامی). || (ق) برای همیشه. دائما. به طور دائم:
به سرای سپنج مهمان را
دل نهادن همیشگی نه رواست.
رودکی.
|| (ص نسبی) دائمی. جاودان:
بقاش باد و دولت همیشگی
رسیده در حسود او بلای او.
منوچهری.
رجوع به همیشه شود.


دائم

دائم. [ءِ] (ع ص، ق) همیشه آرامیده و ساکن، و فی الحدیث نهی علیه السلام ان یبال فی الماء الدائم، ای الساکن. ظل دائم، سایه ٔ آرمیده. || همیشه. همواره. پیوسته. پاینده. باقی. هموار. هماره. همارا. هامواره. واصب. بی کران. متصل. یک بند. یک ریز. پایدار. ثابت. جاوید. دائماً. سرجح. (منتهی الارب). مدام. مستمر:
روا نبود که با این فضل و دانش
بود شربم همی دائم زمنده.
فرالاوی.
من اینجا دیر ماندم خوار گشتم
عزیز از ماندن دائم شود خوار.
دقیقی.
کار من در هجر تو دائم نفیرست و فغان
شغل من در عشق تو دائم غریوست و غرنگ.
منجیک.
ای طبع سازوار چه کردم ترا چه بود
با من همی نسازی و دائم همی ژکی.
کسائی.
اگر دل نخواهی که ماند نژند
نخواهی که دائم بوی مستمند.
فردوسی.
دادشان دائم و پیوسته شرابی چون گلاب
نشد از جانبشان غایب روزی و شبی.
منوچهری.
عیش تو باد دائم با یار مهربان.
منوچهری.
و حاسد را هرگز آسایش نباشد که با تقدیر خدای تعالی دائم بجنگ باشد. (تاریخ بیهقی).
باقی شود اندر نعیم دائم
هر چیز در این رهگذر نباشد.
ناصرخسرو.
می طلب دائم چو میدانی که هست.
عطار.
خری را ابلهی تعلیم میداد
بر او بر صرف کرده عمردائم.
سعدی.
دائم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانائی.
حافظ.
طعام راهن، طعام دائم. (منتهی الارب). || نامی از نامهای خدای تعالی: الدائم القدیم العزیز الرحیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298). || لازم: تب دائم، تب لازم.
- عقد دائم، مقابل عقد انقطاع. رجوع به عقد دائم شود.
|| در اصطلاح منطق هر حکم که ضروری بود دائم بود. و اگر ضرورت بر اطلاق بود، داوم نیز بر اطلاق بود، و اگر ضرورت بحسب شرطی بود، دوام در مدت وجود آن شرط بود، مگر که ضرورت بحسب وقتی بود خاص و در غیر آن وقت نبود. پس بحسب عرف این ضروری را دائم نخوانند، چه دوام عبارت از شمول اوقات باشد، و چون ضروری گویند بی قید وقت، این قسم از آن خارج باشد و هرچه دائم بود ضروری بود بحسب خارج، از آن روی که اتفاقیات مستنداند بعلل، و وجود معلولات دال است بر وجود علل، و با وجود علل وجود معلولات ضروری. این بحث تعلق بعلم الهی دارد اما همه دائم ضروری نبود بحسب ذهن چه ضروری ذهنی خاصتر از ضروری خارجی است. پس به اعتبار مواد هر دو، یعنی ضروری و دائم، متساوی باشند در دلالت و به اعتبار جهات ضروری خاصتر بود از دائم بوجهی، و عامتر بوجهی. و کسانی که اعتبار این دقیقه نکنند گمان برند که میان سخن حکما در این باب مناقضتی هست چه گاه ممکن بر ضروری حمل کنند و گاه هر دو را متقابلان گویند و گاه ضروری و دائم بر تساوی استعمال کنند، و گاه دائم را عامتر گیرند، و همه بحسب این اعتبارات صادق بود. (اساس الاقتباس صص 132-131).


دائم و قائم

دائم و قائم. [ءِ م ُ ءِ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) همیشه و پایدار.

مترادف و متضاد زبان فارسی

همیشگی

دایمی، علی‌الدوام، مداوم، استمرار، تداوم

فرهنگ فارسی هوشیار

همیشگی

پیوستگی، دوام، مداومت، دائماً


دائم

همیشه آرمیده و ساکن، همواره، پیوسته، باقی، متصل

فرهنگ معین

همیشگی

پیوستگی، مداومت، جاویدان بودن، ابدیت. [خوانش: (هَ شِ) (حامص.)]

منسوب به همیشه، دایمی، (ق.) همیشه، همواره. [خوانش: (~.) (ص نسب.)]

فرهنگ عمید

همیشگی

دائمی، به‌طور مداوم،

فارسی به عربی

همیشگی

ابدی، عادی، مالوف، مستمر

معادل ابجد

همیشگی و دائم

436

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری